loading...
مشاور ازدواج
اخبار سایت

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
عشق عوضی 0 32 moshaver41
یاسین بازدید : 40 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

سوال:

سلام

من مدت 3ماهه که بایه پسراشناشدم برای اشناییبه قصد ازدواج.من ازاول میدونستم قصدایشون بدنیست. وایشون به خواستگاری اومدند.اولخانواده ام بخاطربهتربودن موقعیت خواستگار دیگه وشهرستان بودن کار این اقامخالفتکردن و جواب رد دادن بعداز چندوقت با اصرارمن راضی شدن وخانواده ایشون هم که دیکهبخاطر اتفاقا وحرفایی که این مدت پیش اومده بودزیاد مشتاق نبودن باز اومدنوباخانوادم صحبت کردن خانوادم راضی شدن اما درباره مهریه حرفی نزدن وقراره عقدگذاشتن همه فامیل واشناهم خبردارشدن همه جاپخش شد نامزدیم.دوروز قبل از روزی کهقرار بود عقد کنیم خانوادشون اومدن خونمون من چون تک دخترم وبرادرام که ازدواجکردن مهریه بالاعقد کردن اونم 10و8سال پیش خانوادم گفت که مهریه منم باید بالاباشه البته توخونه بین خودمون گفته بودن اگه بنظرشون زیاد بود اونجور کهتوشهرستانمون عرفه قبول میکنیم اما نمیدونم چی شد دوطرف لج کردن بالاخره بعدازدوماه من خانوادم رو راضی کردم که کم کنن وبه اون اقاهم گفتم اینوکهماخومون تصمیم بگیریم واین مقداری که الان میگم زیادنیست گفتن اصلا سکه نباشه گفتمباشه اون مهریه ای که بین خودمون درنظرگرفتیم فقط 10میلیون باگفته خانوادش تفاوتبود پسره قبول کرد وخانوادش باز اومدن خاستگاری اما اصلا به حرفای پسره اهمیتنمیدادن ماخودمون درمورد جشن عروسی وغیره قبلا به توافق رسیده بودیم اما خانوادشهیچ اهمیتی به نظره پسره ندادن  داداش بزرگه اش که به درس خوندنم همایراد گرفت طوری رفتارمیکردن که انگار میخان به زور جواب نه بشنون.بازبهم خورد منبه اون پسر علاقه پیداکردم نمیدونم چی شد.فکرنمیکردم انقد وابسته بشم اونم مثه منبودچندبارگریه کرد.تصمیم گرفتیم باز یکم صبر کنیم ببینیم چی میشه امایک ماه بعدشپسره بهم گفت دیگه حس قبل رو بهم نداره وازم سرد شده وخودشم تعجب میکنه ومیگهنمیدونم چرااینجوری شدم من هم دوسش دارم هم وقتی بهم میگن مبارکه یا وقتی میبینمهمه جا پخش شده اتیش میگیرم خانوادم هم بهم سرکوب میزنن که بخاطر این پسر جلومونواستادی پسره و خانوادش ابروتونو بردن.من خیلی حالم بده گیج شدم اون بیشتر ازمن دوسمداشت نیم ساعت که گوشیم خاموش میشد دیوونه میش حالانمیدونم چرا ازم سرد شده همهروزم روبه اون فکرمیکنم زنگ هم که میزنم میگه فراموشم کن وچراباید خانوادت از اولمهریه رو کم نمیکردن و...من بدون اون نمیتونم ادامه بدم  اخه ازکجابایدمیدونستم اونیکه طاقت یه لحظه ناراحتیه من رو نداره حالا شده این....چرا بی دلیلادما انقد عوض میشن من چیکار کنم


جواب مشاور:

سلام

تصور می کنم ایشون به دلیل حرفای اطرافیانش وهمچنین اصرار تو سرد شده و دیگه تو رو نمی خواد هرچه هم اصرار کنی کار بدتر می شهبخاطر اینکه طالب می شی و دختر که طالب بشه پسر طاقچه بالا می ذاره و عقب نشینی میکنه پس راهش اینه که عقب نشینی کنی تا شاید اون جلو بیاد و موانع رو برای ازدواجبا تو کنار بزنه

موفق باشید


جواب سوال کننده

سلام.
خیلی ممنون از كمكتون.خواستم بگم كاش سوال منو هم تو سایتتون نمایشداده میشد كه اگر كسی تجربه مشابه من داشته هم نظر بده هم اگه كسی مشكل منو دارهبرای اونم كمك باشه.ممنون

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
مطالب پربازدید

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 35
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 253
  • باردید دیروز : 29
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 383
  • بازدید ماه : 733
  • بازدید سال : 3,209
  • بازدید کلی : 51,296
  • کدهای اختصاصی