سوال:
سلام
من همونی هستم که نامه ام رو به عنوان شكهای بی خودی بهش دارم درسایت گذاشتید از جواب شما هم خیلی خیلی ممنونم، خیلی خوشحالم كه میتونم باهاشازدواج كنم، اما مشکل دیگه ای دارم که مادرو پدر من ادمای بسیار سخت گیری و وسواسی تو همه ای كارها هستن به همین دلیل بسیارازدواج رو برای من سخت تلقی كردن در صورتی كه من خودم میدونم اینطوری كه میگن نیستاما ذهنمو درگیر میكنن و باعث میشن كه من از ازدواج صرف نظر كنم و درصورتی هم منتازه اون كسی رو كه سالها دنبالش بودم پیدا كردم و بخاطر ندونم كاری نمیخوام ازدستش بدم مثلا دائم به من میگن كه اگه ازدواج كردی اون دختره رفت مهریه شو گذاشتاجرا میخوای چیكاركنی یا اگه ازدواج كردید و اون رفت با یكی دیگه دوست شد چی؟ اقایكریمی اون دختر همه گذشته زندگیشو بدون هیچ دروغی به من گفته و اصلا شكی بهش ندارمدیگه اما پدر و مادرم سعی دارن كه من بهش شك كنم اما نمیدونم چرا شاید بخاطر اینكهراه دلسوزی كردنو بلد نیستن و بازم اینو بگم ما تو فضای اینترنت باهم اشنا شدیم وخیلی سریع به جای اینكه دل ببندیم باهم باحضور خانواده من ملاقات كردیم و همه جورهبا خانواده ما تناسب دارند و حالا خانواده دختر هم توسط مادر و خواهر من یه جوراییدر جریانند و بحث های جدی تر رو گذاشتیم برای تیر ماه كه طبق گفته دختر خانوم بودكه اصرار داره كنكورشو بده بعد ممنون میشم بگید من باید چیكار كنم سنم كمه 23سالمه ولی شرایط ازدواجو دارم مثل كارثابت ماشین مدرك تحصیلی لیسانس و كارت پایانخدمت و خونه و موضوع دیگه اینكه من از مجردیم لذت نمیبرم و دیگه هم نمیتونم خویشتنداری كنم ممنون میشم بهم بگید ببخشید سوالم طولانی شد اخه دارم دیوونه میشم