loading...
مشاور ازدواج
اخبار سایت

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
عشق عوضی 0 32 moshaver41
یاسین بازدید : 15 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

سوال:

سلام

دختری 35 ساله هستم .دو سال پیش با آقایی از طریق اینترنت آشنا شدم .یک سال دوست بودیم.اگر چه این اقا به من علاقه مند شده بود و میگفت که دوست دارد من همسرش باشم اما درکنارش میگفت :"تو لیسانس ، مهندس ، زیبا و بااعتماد به نفس هستی . خونه شما بالاشهر هست ،پولدار هستی ،اما من در شهرستان بودم و وقتی دیپلم گرفتم از خانواده جدا وبرای کار به مشهد آمدم ،در همان زمان پدرم فوت کرد و من مسئول مادر وسه خواهر بعد ازخودم شدم . پول ندارم ، قیافه و هیکلی ندارم ،تحصیلات ندارم .تو حیفی که با من ازدواجکنی".این صحبتها باعث شد که ما چندین بار این رابطه را قطع وباز مجددا وصل کنیم.من اینقدر با ایشان راحت بودم که همه مسائل تا خواستگارام رو براش تعریف می کردم واو مثل یه دوست واقعی منو راهنمائی میکرد.بهش علاقه مند شده بودم و اونو یه دوست واقعیمیدیدم و فکر میکردم اون با بقیه فرق میکنه.من چند تا از خواستگارامو رد کردم و درمورد اون با پدرم صحبت کردم و پدرم به شدت مخالفت کرد (پدرم با اهالی اون شهرستان مخالفه).ولیبا اصرار من و با مخالفت شدید پدر ،مادر،خواهر وبرادر این ازدواج سرگرفت .درموقع عقددو تا از خواهرام وبرادرام ،چون مشکلی براشون پیش آمده بود،نیامدن و من اصلا برام مهمنبود وفقط فکروذکرم شوهرم بود اما دو هفته بعد از عقدمون اون شروع به دعوا کرد که خانوادتاصلا به من احترام نمیگذارن و من دیگه پامو تو خونه شما نمیگذارم.(شوهرم خیلی بد قهره،وقتی ناراحته گوشیشو خاموش میکنه و جواب نمیده). بالاخره من کلی با منت کشی اونو بهراه آوردم .مادرم مدام غرغر میکرد که خونشون نرو،به خواهراش رو نده،چرا برات هیچی نمیخره،تو رو مسافرت نمیبره ،حیف تو! این چه شوهری بود که تو انتخاب کردی؟ اون تورو بخاطرپولت میخاد،.....نارضایتی پدرومادرم در چهره هاشون مشخص بود و زمانی که میخواستم خونهمادر شوهرم برم بدون اینکه به مادرم بگم با ترس ولرز میرفتم.(من در مدت یکسال عقدمونحتی یک شب در خانه مادر شوهرم نموندم). از آنجائیکه من بی پولی شوهرم رو پذیرفته بودم  پولامو جمع میکردم که صاحب خونه و ماشین بشیم ولیاینو به شوهرم نگفتم و در نتیجه زیاد در فکر خرید جهیزیه نیودم چون قرار ما بر اصلساده زیستی بود .من مدام به شوهرم فشار میاوردم که زودتر یه جشن بگیریم یه خونه اجارهکنیم و زندگیمونو شروع کنیم اما اون چون پول نداشت میگفت درست میشه.(قرار بود شوهرمخونه شهرستان رو بفروشه و بعد از محرم و صفر جشن بگیریم و متاسفانه اون خونه فروش نرفت).شوهرمتو حرفاش به صورت دو پهلو میگفت که باید پدر من به ما کمک مالی کنه ،من مدام پول جمعمیکردم و میگفتم اینو بابام داده. من یه آپارتمان شریکی گرفتم و به شوهرم گفتم که بابامپولشو داده اون به شدت عصبانی شد و دشمنی اش با پدرم بیشتر شد. اون سر اینکه من دیربهش گفتم که خونه گرفتم و یا اینکه من از پدرم پول میگیرم بهانه گیری میکرد و قهر میکرد.چون بهش دسترسی نداشتم برای اینکه آشتی کنه به محل کارش میرفتم وباز اوضاع به حالتعادی درمیامد.در مدت عقد چندین بار پدر ومادرم به شوهرم گفتند که بیائیم مادرتونو ببینیماما اون میگفت مادرم شهرستانه! به این ترتیب نه رفت و آمد خانواده ها بود و نه ارتباطتلفنی خانواده ها .من به این موضوع توجهی نداشتم ولی در عید نوروز متوجه شدم که شوهرماز خانواده ما به شدت بیزاره و گفت:" خانواده من از خانواده شما خوشش نمیاد.درهیچ عیدی مادرت زنگ نزده ،خانواده شما خیلی سرده ،بابات حرف حسابی نمیزنه ،شوهرخواهراتمیخواهند پولشونو به رخ آدم بکشند و ....".ولی در واقع اینجوری نیست و این ساختهفکر خودش بود ،این موضوع رو هم من درست کردم و دید و بازدید عید هم با اعصاب خوردیتمام شد(من این موضوعات رو به خانواده نمیگفتم و اونا فکر میکردن که من مشکلی ندارم).درفروردین ماه یه خونه رهن و اجاره کردیم ،روزی که وسایل رو آوردیم یکی از خواهراش وسایلمنو چید،من هنوز وسایلم رو کامل نیاورده بودم و در وسایلم هم اسبابهای قدیمیم هم بودوقتی خونه رسیدم ،خواهر بزرگش به من زنگ زد و گفت :"این چه جهیزیه ای بود که پدرتبهت داده؟اونا همش دست دو بوده.اگه در حدووسع تو و خانواده و پدرت نیست که برات جهیزیهخوب تهیه کنن ما برات بخریم!" خواهرام این موضوع رو به بابام گفتن .بابام اولگفت این حرف خواهراشه، من باید مطمئن بشم .وقتی بابام به شوهرم زنگ زد اون به بابامگفت :" دخترتون هیچی نیاورده هر چی بوده من آوردم "بابام هم بهش گفت که بریمطلاق بگیریم ".خانواده همه میگن برو طلاق بگیرو حق نداری باهاش حرف بزنی و همهسرکوفت میزنن که ما بهت گفتیم که باهاش ازدواج نکن .من چند بار شوهرمو دیدم و اون سه شرط گذاشته که با من ادامه بده 1- جشننگیریم 2 وسایلی که من بردم به بابام پس بدم 3- شوهر من خونه ما نیاد ،من خونه اونانرم و خانواده هامون هم دورو بر ما نیان (ارتباطات قطع بشه).من یه شوهرم میگم حداقلپیش بابام بیا وباهاش صحبت کن و اجازمو بگیر ،من که نمی تونم سرم رو پایئن بندازم وبیام با تو زندگی کنم ولی اون قبول نمیکنه .(یه بار خانواده اش رو فرستاد و اونا بهبدترین شکل با هم دعوا کردن). الان 2 ماه شده که خانواده میگن برو طلاق بگیر و من هنوزاقدامی نکردم .من شوهرم رو ثابت قدم نمی بینم ،اون میگه :"این زندگی مثل سابقنمی شه ،میگه تورو مثل سابق دوست ندارم،خانواده ی من از قیافه تو بیزارن"(شوهرمبه شدت تحت نفوذ خانواده خودشه به خصوص خواهراش).شوهرم حاضر نمیشه مشاوره  بیاد .میگه :"من که مشکلی ندارم ،فاتحه خوندمبه هر چی مشاوره". ضمنا خواهر این آقا چند روز پیش تماس گرفت و به بابامگفت که می خوان برن یه وقت دادگاه بگیرن برای طلاق در حال حاضر نمیدونمچکار کنم که پشیمون نشم اگه ممکنه یه راه بهم نشون بدید.بی نهایت سپاسگذارم.


 

جواب:

 سلام

شما از اول اشتباه کردید با مخالفت خونوادهازدواج کردید اما حالا که ازدواج کردید در صورتی که مناسب هم هستید و خودتون با هممشکلی ندارید نباید به اسونی جدا بشید اینا که شما نقل کردید علت خوبی برای طلاقنیست اینا که شما گفتید حرفها و برخوردهای نسنجیده ای بود که از سر عصبانیت از همهسر زد و سبب شد هرچه می گذره اوضاع خراب تر بشه

اونقدر که من فهمیدم شما همدیگه رو می خواید امابخاطر خونواده هاتون دارید جدا می شید و این بسیار نادرسته کاش یکی از طرفین کوتاهمیومد و البته بهتره خونواده شما کوتاه بیان چون خونواده شما بعد اینکه شما عقدشدید باید بخاطر انتخاب شما، همسرتون رو با تمام نقص هاش قبول می کردند ولی احتمالااین کار رو نکردند و این سبب شده که داماد احساس کنه که بهش احترام نمی ذارن وبقیه قضایا تدریجا پیش اومده من نمی گم همسر شما مقصر نیست اما خونواده شما مقصرترند چون هم بزرگترند و هم احتمالا اونا شروع کننده اند به همین خاطر اونا هستندکه باید کوتاه بیان و رابطه رو درست کنند

علاوه بر اینکه باید توجه کنند که در طلاقبیشترین خسارت به دختر می رسه خصوصا دختری به سن و سال شما که قاعدتا نخواهد تونستبه راحتی دوباره ازدواج کنه علی الخصوص که همسرش رو دوست داره و عشق به او ممکنهسبب بشه که نتونه به اسونی فرد دیگری رو قبول کنه  

بنا بر این در صورتی به طرف طلاق برید که بدونیدبعد طلاق علی رغم بیوه شدن، خواستگار خواهید داشت و خودتون هم می تونید فرد دیگریرو قبول کنید اما در صورتی که می دونید بعد طلاق مجرد خواهید موند به هر قیمت کهشده زندگیتون رو نگه دارید

راه نگه داشتن زندگیتون هم اینه که اول باخونواده صحبت کنید و مطالب بالا رو بهشون بگید و تاکید کنید که شما و همسرتونهمدیگه رو دوست دارید و ازشون بخواید که بخاطر زندگی و اینده شما کوتاه بیان و اگراین کار رو نمی کنند لا اقل قبول کنند که شما شرایط همسرتون رو قبول کنید و زندگی روشروع کنید  

بعد از این مرحله با همسرتون صحبت کنید و بهشبگید: این درست نیست که ما بخاطر خونواده ها جدا بشیم اگر احساس می کنی زندگی مابا قطع رابطه هر کدوممون با طرف مقابل درست می شه من حرفی ندارم

اگر این سختی رو تحمل کنی و بتونی زندگی خوبیتشکیل بدی بعد مدتی که اوضاع اروم می شه و اطرافیان زندگی خوب شما رو می بینندزمینه اشتی کردنشون فراهم می شه خصوصا زمانی که بچه دار بشی محض گل روی نوه شون همکه شده راحت تر برای خوب کردن رابطه جلو میان

در این مدت هم می تونی بر همسرت اثر مثبت بذاریو اونو فراهم کردن زمینه جهت اشتی دو خانواده اماده کنی

موفق باشید

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
مطالب پربازدید

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 35
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 122
  • باردید دیروز : 29
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 252
  • بازدید ماه : 602
  • بازدید سال : 3,078
  • بازدید کلی : 51,165
  • کدهای اختصاصی